بیشتر ما احساس خوشبختی نکردیم نه اینکه پیدایش نکرده باشیم برای اینکه وقتی پیدایش کردیم نایستادیم تا ازش لذت ببریم ….
وفادار باش . . .
اما نه به گذشته ات
بلکه به آینده ات!
Love myself I do. Not everything, but I love the good as well as the bad. I love my crazy lifestyle, and I love my hard discipline. I love my freedom of speech and the way my eyes get dark when I'm tired. I love that I have learned to trust people with my heart, even if it will get broken. I am proud of everything that I am and will become.


Enlightened leadership is spiritual if we understand spirituality not as some kind of religious dogma or ideology but as the domain of awareness where we experience values like truth, goodness, beauty, love and compassion, and also intuition, creativity, insight and focused attention.
سلام خیلی خوبه
م ر ی م
یک عُمر در هوسِ، بلور هایِ سپید
کجاست برفِ خدا؟ بهار سر برسید
دوباره سالی نو، بهارِ پاییزی
عجب عجیب شده، کتابِ سررسید
درختهایی لُخت، خزان به من می گفت
تگرک پیشِ عرب، دَمی نِی اندازید
خزان به برف بگو، که باز آزادی
ببار رویِ سرِ، عشوقِ سرسپید
برای هر دردی دو درمان است:
سکوت و زمان
— م ر ی م —
بزن بر سینهُ و سر خون امشب
که مجنون رفته از گردون امشب
شنیدم لیلی از مجنون بریده
همه شب گشته او دلخون امشب
همو بشنیدو گریان مستقر شد
پشه در بینیِ نمرود امشب
همین شب فارس خامُش تر زِ من شد
که آتش را کَده در نوم امشب
همین شب آسمان از دود پُر شد
که رَد داده مُخَم، بی عود امشب
همین شب خشکو تَر چون سیزده شد
بِدَر یا دَر بِدَر جاروب امشب
جهان را نظم دیدم، برگزیدم
خدا را بر خدا، این بود امشب
که گفته خود خدا مشتق پذیرد؟
خودش خود در توانش بود امشب
که گفته ناظمِ ما نوربخش است؟
خودم شمعم که بخشم نور امشب
که گفته نسخه ی تو سود بخش است؟
خودم نسخه بپیچم زود امشب
خودت گفتی که اول متهم کن
سپس کُن منهدم در گور امشب
شکارِ امشبت مجنونِ لیلاست؟
خرابش می کنی ناجور امشب!
———–
ضربه خوردیم وشکستیم و نگفتیم چرا؟!
ما دهان از گله بستیم و نگفتیم چرا؟!
جای “بنشین” و “بفرما”, “بتمرگی” گفتند..!
ما شنیدیم و نشستیم و نگفتیم چرا؟
“تو” نگفتیم و “شمایی” نشنیدیم و هنوز
ساده مثل کف دستیم و نگفتیم چرا؟!
دل سپردیم به آن “دال” سر دشمن و دوست
دشمن و دوست پرستیم و نگفتیم چرا؟!
چه “چراها” که شنیدیم و ندانیم چرا
ما همین بوده و هستیم و نگفتیم چرا؟
— م ر ی م —
از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه
انی رایت دهرا من هجرک القیامه
دارم من از فراقش در دیده صد علامت
لیست دموع عینی هذا لنا العلامه
هر چند کآزمودم از وی نبود سودم
من جرب المجرب حلت به الندامه
پرسیدم از طبیبی احوال دوست گفتا
فی بعدها عذاب فی قربها السلامه
گفتم ملامت آید گر گرد دوست گردم
و الله ما راینا حبا بلا ملامه
حافظ چو طالب آمد جامی به جان شیرین
حتی یذوق منه کاسا من الکرامه
***حافظ***
/// م ر ی م ///
به رسمِ عیاری، چنان نمک خوردم
که جز هوایِ شما، به سر نیاوردم
سَمَک و عیارم، بِحَق که حلّاجم
به پای عشقِ شما، به مرگ محتاجم
بلاهتِ خامم، که گرچه ذوالبابم
بلا قضا که قضا، بِدَستِ اربابم
خیارِ غبنِ شما، که خورده ام لاجرم
تو نبشِ قبر نکن، به عشق محتاجم
فذالمَثَل که عسل، هر آنچه می خواهم
کشیده ای به لبت، به گاهو بی گاهم.
از کسی پرسیدند…
کدامین خصلت از خدای خود را دوست داری؟
گفت:
همین بس که میدانم، او میتواند
مچم را بگیرد
ولی دستم را میگیرد…
— م ر ی م —
میگن یه معتاده
که تویِ ترکشه
گوشِ خیابونا
اسیرِ دردشه
عکسِ تو رو رویِ
زمین می کِشه
صورتشو رویِ
عکسِ تو می کِشه
دودیُ دادی نیست
آبیو آتیشه
موادِّش عادی نیست
آبتو می چشه
گریه ها می کنه
حالش که بد می شه
خنده ها می زنه
وقتی سبک بشه
آه وَ آهو آه
که درد می کشه
تشنه یِ آبِ تو
عذاب می کِشه
آه وَ آهو آه
زمانو می کُشه
به انتظارِ تو
چه صبری می کِشه
عبور میکنن
همه که خَز بشه
عبور می کنی
که وقت ترکشه
/// م ر ی م ///
پشت پا می زنیو به ریش من می خندی
به دم عشق مرا دو بالو پر می بندی
به کجا رفتیو تا کجا پریدی امشب
به گمانم که به راه شیریَم می خندی
سفر عشق چرا مرا زِ سر وا کردی
با همه پر زدیو به حال من می خندی
تو مرا کاش قبولم بکنی روز وصال
که تو هرچند که تا ابد به من می خندی
م ر ی م
صعود میکردم/ به قله چشمات
سقوط میکردم/ مهم نبود برام
دلم میخواست که تو رو/ حبس کنم تو صدام
هیچکی به غیر از تو/ مهم نبود برام . . .
/////////حسین صفا
—- م ر ی م —-
دیوانه ام، دیوانه ام، دیوانه ی کوی توام
لبخند ها را می زنی، من وارث بوی تو ام
این بار از مستی خوشم، در داغ تو دم می کشم
هر بار از پرواز تو گویا که من پر می کشم
یک دل نه بل میلیاردها، دل را چنین عاشق شدم
یک سال نه، من سالها از خویشتن فارغ شدم
اینبار هم دیوانگی، من را به کویت می کشد
دلبندیو دلبستگی من را به بندت می کشد
***
دو تا هم فرکانس … منجر به پدیده تشدید می شه!!!
خخخ … شوخی کردم، حساب عشق ازین چیزا جداست.
سلام صبح به خیر
خیلی ممنون همیشه نسبت به من محبت داشتید