کلبه رمانتیک

می نویسم از تو از زیبایی هایت …از خوبی هایت …..
امیدوارم به دستت برسد…..
می دانم یک روز و یک جا می بینمت….
می نویسم از خلوتهایم که به یاد تو هدر شد…..

Your work is going to fill a large part of your life, and the only way to be truly satisfied is to do what you believe is great work. And the only way to do great work is to love what you do. If you haven't found it yet, keep looking. Don't settle. As with all matters of the heart, you'll know when you find it.

Loading the player …

 

Love is friendship that has caught fire. It is quiet understanding, mutual confidence, sharing and forgiving. It is loyalty through good and bad times. It settles for less than perfection and makes allowances for human weaknesses.

22 نظرات
By Mehdi
  1. hamid گفت:

    سلام وب قشنگی داری ……

  2. مجید گفت:

    م ر ی م
    پی جیب توست این جا همه جیب‌ها دریده
    پی سیب توست ای جان که چو برگ بی‌قرارم
    همه را به لطف جان کن همه را ز سر جوان کن
    به شراب اختیاری که رباید اختیارم
    همه پرده‌ها بدران دل بسته را بپران
    هله ای تو اصل اصلم به تو است هم مطارم
    به خدا که روز نیکو ز بگه بدید باشد
    که درآید آفتابش به وصال در کنارم
    تو خموش تا قرنفل بکند حکایت گل
    بر شاهدان گلشن چو رسید نوبهارم
    /// مولانا

    • mehdiipek گفت:

      خدا هیچگاه از ما نخواهد پرسید که چرا ابراهیم و مسیح و محمد نشدیم،

      بلکه از ما خواهد پرسید که آیا خودتان بودید؟!؟

  3. مجید گفت:

    م ر ی م
    رهایم نکن

  4. مجید گفت:

    م ر ی م
    نمی دانم چه باید بگویم …
    فقط صدایش می کنم
    م ر ی م
    م ر ی م
    م ر ی م

  5. مجید گفت:

    م ر ی م

  6. مجید گفت:

    م ر ی م
    باز نگار می کشد چون شتران مهار من
    یارکشی است کار او بارکشی است کار من
    پیش رو قطارها کرد مرا و می کشد
    آن شتران مست را جمله در این قطار من
    اشتر مست او منم خارپرست او منم
    گاه کشد مهار من گاه شود سوار من
    اشتر مست کف کند هر چه بود تلف کند
    لیک نداند اشتری لذت نوشخوار من
    راست چو کف برآورم بر کف او کف افکنم
    کف چو به کف او رسد جوش کند بخار من
    کار کنم چو کهتران بار کشم چو اشتران
    بار کی می کشم ببین عزت کار و بار من
    نرگس او ز خون من چون شکند خمار خود
    صبر و قرار او برد صبر من و قرار من
    گشته خیال روی او قبله نور چشم من
    وان سخنان چون زرش حلقه گوشوار من
    باغ و بهار را بگو لاف خوشی چه می زنی
    من بنمایمت خوشی چون برسد بهار من
    می چو خوری بگو به می بر سر من چه می زنی
    در سر خود ندیده‌ای باده بی‌خمار من
    باز سپیدی و برو میر شکار را بگو
    هر دو مرا تویی بلی میر من و شکار من
    مطلع این غزل شتر بود از آن دراز شد
    ز اشتر کوتهی مجو ای شه هوشیار من
    //// مولانا

    • mehdiipek گفت:

      نحوه ای که روزتان را آغاز می کنید

       می تواند روی کل آن روز تاثیر بگذارد،

       هر روز را با یک لبخند، آرامش خیال،

      خونسردی و قلبی سرشار از قدردانی شروع کنید

       

  7. مجید گفت:

    م ر ی م
    خبری اگر شنیدی ز جمال و حسن یارم
    سر مست گفته باشد من از این خبر ندارم
    شب و روز می بکوشم که برهنه را بپوشم
    نه چنان دکان فروشم که دکان نو برآرم
    علمی به دست مستی دو هزار مست با وی
    به میان شهر گردان که خمار شهریارم
    به چه میخ بندم آن را که فقاع از او گشاید
    چه شکار گیرم آن جا که شکار آن شکارم
    دهلی بدین عظیمی به گلیم درنگنجد
    فر و نور مه بگوید که من اندر این غبارم
    به سر مناره اشتر رود و فغان برآرد
    که نهان شدم من این جا مکنید آشکارم
    شتر است مرد عاشق سر آن مناره عشق است
    که مناره‌هاست فانی و ابدی است این منارم
    /// مولانا

  8. مجید گفت:

    گفت پیغامبر که زن بر عاقلان
    غالب آید سخت و بر صاحب‌دلان
    باز بر زن جاهلان چیره شوند
    زانک ایشان تند و بس خیره روند
    کم بودشان رقت و لطف و وداد
    زانک حیوانیست غالب بر نهاد
    مهر و رقت وصف انسانی بود
    خشم و شهوت وصف حیوانی بود
    پرتو حقست آن معشوق نیست
    خالقست آن گوییا مخلوق نیست
    /// مولانا

    • mehdiipek گفت:

      فضای خسته و پوسیده‌ی زمستانی

      و حسِّ مبهم «شاید تو هم پشیمانی»

       

      تمام ِ حوصله‌ام را سؤال پیچیده

      پر از تو ام و پر از ابرهای بارانی

       

      نشسته در اتوبوسی که ایستگاه‌اش را

      به هر کجای جهان می‌شود بچسبانی

       

      در انتخاب ِ خودم یا تو یا خدایی که …

      که بگذریم، از این فکرهای شیطانی

       

      ببین مرا وسط ِ جاده‌های بی عابر

      بدون قلب ِ تو، با عشق‌های جبرانی

       

      تو را قدم زدم آن‌قدر تا که پیوستم

      به خط ِ ممتد ِ این جاده‌های طولانی

       

      به اعتراف گناهی نکرده افتادم

      مرا بلند کن از این دروغ پایانی

       

       

  9. mehdiipek گفت:

    خیلی ممنون واقعا لطف دارید …….

    شبتون به خیر

  10. mehdiipek گفت:

    بسیار ممنونم همیشه نسبت به ما لطف داشتید

    راستش به خط انگلیسی خیلی علاقه داشتم منتها فرصت نمیشد بنویسم الان تو کلاس زبان برای بقیه که مینویسم کلی لذت میبرن استادمون که دانشجوی ارشد زبانه کلی تحسین میکنه در کل خیلی مشتری پیدا کرده این خط انگلیسی….

    بازهم ممنون از حسن توجه و دقت بالای شما….

  11. mehdiipek گفت:

    سلام خیلی ممنون و متشکر واقعا لطف دارید من برای کسی ننوشتم و علاقه هم ندارم تا اون آدم اینو ببینه و بخونه همین که مورد توجه شما و مجید بود برام کافیه در حقیقت دیگه برای دلم مینویسم و از کسی انتظاری ندارم …..

     

  12. مجید گفت:

    خیلی خوش سلیقه هستی.
    امیدوارم موفق و پیروز باشی.

  13. مجید گفت:

    نه من هیچی ندارم.

  14. مجید گفت:

    سلام. خیلی دست خطتون قشنگه.
    تحسین برانگیزه.
    راستش، به مهارتتون حسودیم میشه.

  15. Sahar گفت:

    سلام من تازه سایت شما رو پیدا کردم واقعا بی نظیره طراحی سایت فوق‌العاده است ❤❤❤❤

دیدگاه شما

I THINK OF YOU
I THINK OF YOU