کلبه رمانتیک

و مهربانیت از دور چه عجیب نزدیک است
حس میکنم جغرافیا ، دروغ تاریخ است …

But let there be spaces in your togetherness and let the winds of the heavens dance between you. Love one another but make not a bond of love: let it rather be a moving sea between the shores of your souls.

I have learned silence from the talkative, toleration from the intolerant, and kindness from the unkind; yet, strange, I am ungrateful to those teachers.Out of suffering have emerged the strongest souls; the most massive characters are seared with scars.

13 نظرات
By Mehdi
  1. مجید گفت:

    م ر ی م
    سرفرازی های تو من را زِ آبان می برد
    تا ابد سَر می زنم، بر ضربه یِ تکرارِ تو
    ایستادی باشکوهی که فریبد هر که را
    من فداییِ نشستن هایِ بی سامانِ تو
    گه اشارت می کنی زانو زنم من بر دو پا
    کاش من بوسم همیشه، هر دو دستِ نازِ تو
    عشق می سازی که من مجبور بر عفوت شوم
    خود تو دانی که رها هرگز نسازم پایِ تو
    روی کن روز وصالم، چهره ی شیطان خود
    تا بریزی شرمِ را بر عاشقِ بی تابِ تو
    هر دو یک حسیم اما ضربه های دیگری
    خورده ایم از عشق، این کامِ منو این آبِ تو
    فرضِ من پابوسیو دامانِ پُر مهرِ تو بود
    بیشتر دادی تشکر می کنم از کارِ تو
    ظرف می شویم که تا دانی چه عاشق پیشه ام
    ظرف شستن های من، آبگوش پختن های تو
    گفته بودم گوش سازم هر چه را می گفته ای
    سر درونِ آبگوشَت می نهم ، در حالِ تو
    می نشستی تا سبک سازی حجومی از دلت
    بر زبانِ من بریزان، دقّی از دلهایِ تو
    باختم تا من بسازم خود تمیز این خانه را
    میزبانم هرکه را خود ساختی مهمانِ تو
    پس رها من را نکن، در عاشقی من را بساز
    نقشِ من را در تمامِ آرزویی های تو

  2. مجید گفت:

    م ر ی م
    ای عشق های متهم، ای عاشقان هم کفن
    در بحرِ او افتاده ام، بهرش ببازیدم دهن
    من با صدایش لب زدم، او دَم زِ عشقش می زند
    او غرقِ در احساسِ خود، در آسمان پر می زند
    هر شب برایِ دیدنش، تا صبح من نالان شدم
    هر روز تا صبحی دگر، سرخورده و گریان شدم
    من در هوایِ عشقِ او، بس پای ها بوسیده ام
    هر بار تصویر دلش در آسمان می دیده ام
    من سجده گاهم کویِ او، من ریسمانم مویِ او
    زنجیر کن حلقِ مرا، بر حلقه ی سوزانِ او
    من را بگیر از خویشتن، جانم بده بر جانِ او
    من را به آتیشم بکش در شعله ی دامانِ او
    او آرزوها می کند، من هم شوم همگامِ او
    سر را به سنگش می زنم، شاید شَوَم دامادِ او
    این عاشقی ممنوع شد، شیطان بسی مسرور شد
    من را ببر خود تا خدا، در لطف بی پایانِ او
    شاید زمین مجنون شد یا شایدم مغبون شد
    زخمی زده بر صورتش، ردّی ز جای پای او
    هرگام او برداشته، گویا زمین بشکافته
    مشغول تسکینم، ببین، بوسه به ردِّ پایِ او
    ریزَد زِ هر انگشتِ او، نبضِ هنر در مشتِ او
    حسِّ اطاعت پشتِ او، با بوسه بر اَقدامِ او
    فنّی ترین ضربه زده، نا آمده رویِ تُشَک
    در آسمان آبی شده، بنگر که گشتم خاکِ او

  3. مجید گفت:

    م ر ی م
    هر گلی که می زنی، بر سرِ من می زنی
    بر دلم پا می زنی، در هوا پَر می زنی
    بی تو خالی تر شدم، با تو آبی تر شَوَم
    با خودم می گم کمی، بر سَرَم سَر می زنی
    من نفس را می کِشم، از دلِ دامانِ تو
    تو هوا را می کُشی، پشت بر من می زنی
    مرده ام در کارِ تو، سر بلندی هایِ تو
    شاید امشب عشق را، در دلت هم می زنی
    شاه خوبانی شما، ابرِ بارانِ سفید
    همچو شبهای شمال، بر هوا نم می زنی

  4. مجید گفت:

    م ر ی م
    ولم نکن.

  5. مجید گفت:

    م ر ی م
    من با تو خوشم، تو با دل کُشی
    گرمی با همه ، ولی منو می کُشی
    پشتکارِ تو، اون نگاهِ تو
    آسمانِ تو، منو میخوای که چی؟
    برگردو نرو، بدون من نرو
    میون عاشقات، خانومِ من میشی؟
    عینک می زنی، مُدِلَک می زنی
    منو دَک می کنی، راستی راستکی
    بگو کجا می ری، با کیا میری
    عروسکت بشم! خودت عروسکی
    منو تنها نذار، قلبم پا نذار
    منو دور نزنی!، دریبل زنِ مسی
    مَ که بازنده ام، تو که برنده ای
    یه وقت بهم نگی، «حریف من میشی؟»
    دعوا کافیه، دلِ تو جافیه
    جایِ من نذاری، دو سه چار تا پیشی
    وقتشه بگم، «هر چی تو بگی»
    می دونم که شاید، منو آب بکشی

  6. مجید گفت:

    م ر ی م
    من در هوایِ مستی، دیدم که بت شکستی
    دل را زِ من گسستی ، با دیگران نشستی
    من خواستگارَت هستم، تو خواستگاهِ مستی
    دل را زِ من گرفتی، آن را به بَند بستی
    دلبسته یِ تو هستم، دلبندِ عاشقانی
    دل را به پات بستم، پاها زدی و جَستی
    در کویِ زن زلیلان، من را گذر ندادن
    گفتن که گرچه هستی، اما مجرد هستی
    امشب بگو به عاقد، مُهرِ تاهلش زن
    ای کاش ظهر فردا، بینَم زنِ من هستی
    مردی که از سرِ کار با کوهِ درد برگشت
    خود کار را شروع کرد ، دستش یه جارو دستی
    گر آشپز تو باشی، من ظرف را بشویم
    جارو زَنَم به خانه، گفتی زنِ من هستی!
    لبخندِ تو نهایت، من را چو خر نشاند
    زیرِ بغل ببوسم، وقتی که قهر هستی
    ای کاش تا بیایی، من را اسیر سازی
    گرچه اسیرت هستم، در آسمانِ هستی

  7. مجید گفت:

    م ر ی م
    ای صاحب دل مردگان، معشوقه ی دلبستگان
    ما را بمیران در کفت، در جرگه ی بازندگان
    معشوقه ی عالم تویی، دل ها به دامت می تپد
    مجنون ترین عاشق منم، سر را به دامن می زند
    آن دل که پاره پاره شد، از هر کسی نالان شده
    بازم خودم سازم رفو، گر پارگی ارزان شده
    پای تو پایان دیده ام، پای تو را می بوسمش
    بر رغم کار عاشقان، بر آسمان می دوزمش
    من بر زمین افتاده ام، تو در هوا پرواز کن
    گاهی برو گاهی بیا، خود عشق را احساس کن
    رَفتی دگر تنها نرو، رُفتم تو را چون میزبان
    خِفتی بکن در آسمان، خُفتی، بشین بر دیدگان
    می سوزم اندر کار تو، از زندگی سر شار شو
    لبخند بر کامت بزن، در حال خود هوشیار شو

  8. مجید گفت:

    م ر ی م
    بدون تو
    ثانیه های عمرم پشت هم روی سرم رژه می روند.
    بیا و بر سرم دستی بکش تا زمان از سرم دست بکشد.

  9. مجید گفت:

    معذرت

    کامم چه می تراود

  10. مجید گفت:

    تنهاییِ من اتفاق تازه ای نیست …

  11. مجید گفت:

    م ر ی م
    / اگر مرا رها کنی تو را رها نمی کنم/ … اما … رهایم نکن.

    م ر ی م
    همسفره یِ دل تو، من تا ابد بمانم
    پر کرده ای سبد را، بازم ستاره خواهم
    در اشتها زیادم، پس خود رقابتم کن
    امشب ستاره ریزو، از آب تعارفم کن
    نیمی زِ آب با من، نیمی دگر برایت
    من گرچه مستحقم، کُلَّش به روی پایت
    غرق تناولم من، از اوجِ حسِّ پاکت
    چسبیده بر زبانم، حظِّ غذایِ داغت
    بهرِ ستاره هایت، «ممنون» گفته باید
    دست پخت از دلِ تو، کامم چه تراود
    تو باز حس گرفتی، من غرق حس پرستی
    اینبار هم بگیرش، در آسمانِ هستی
    حس می کنی دلت را، در ضربه های آنی
    چون کِشتیِ سلیمان، در آسمانِ آبی
    از دوریِ دلِ تو، هر روز گریه کردم
    در بین آب دریا، کردی شنا تو هر دم
    من در اسارتِ تو، هان خود اسیر عشقی
    با بوسه بر دو پایت، من می شوم بهشتی
    در زور می لمیدی، هر روز می تپیدی
    در سوز گریه کردم، گرچه مرا ندیدی
    تو شاد باشو محکم، تا من رسم به پایت
    این فاصله سرآید، شوهر شَوَم برایت

  12. مجید گفت:

    م ر ی م
    وِلَم نکن ای گل، من، اسیرو پاپیچم
    مرا رها نکن، ای گل، بدونِ تو هیچم
    زِ نازِ چشمِ درشتت، از آب، من خیسم
    که خود همیشه به دامانت اشک می ریزم
    ببین دلم که زِ پرخاشِ تو زمین خورده
    همیشه در هَوَست اشکو آه می بیزم
    بگو کجا هستی تا کمی دل آرامد
    زِ دردِ فاصله ها، من، به خویش می پیچم
    تو سر بلندیو سرحالو خنده رو هستی
    منم به لبخندت، خود ز خنده لبریزم
    تو خنده کن که منم رامو تابعت گردم
    به طاعت از دل بیتابِ تو سر آویزم
    طنابِ عشق، به گردن فکنده ام امشب
    من از شکوهو جلالت در آتشِ جیزم
    بگو شکار کنم، هر چه را که می خواهی
    چو از برایِ تو در سفره ای دل انگیزم
    هزار مرتبه زانو زدم که دانستم
    که در رکابِ تو ، من پادشاهِ پاییزم

  13. سمیرا گفت:

    ************************************
    موج آرام نگاهت لاف دریا را شکست
    از حصار شب گذشت و مرز فردا را شکست
    غم بر روی شانه هایم سالها لم داده بود
    مهربانیهای تو ، قندیل غمهایم شکست
    *************************************

دیدگاه شما

I THINK OF YOU
I THINK OF YOU