وقتی که گذشته ام را مرور میکنم …
به این بـــاور میرسم :
که در زندگی هیچکس به اندازه ی خودم به من خیانت نکرده است
The more often we see the things around us – even the beautiful and wonderful things – the more they become invisible to us. That is why we often take for granted the beauty of this world: the flowers, the trees, the birds, the clouds – even those we love. Because we see things so often, we see them less and less.


Fear keeps us focused on the past or worried about the future. If we can acknowledge our fear, we can realize that right now we are okay. Right now, today, we are still alive, and our bodies are working marvelously. Our eyes can still see the beautiful sky. Our ears can still hear the voices of our loved ones.
به وبم حتماً سر بزنید…
خیلی خوشم اومد
اینجا خیلی خوبه تبریک
م ر ی م
رهایم نکن.
=== m r y m ===
ای آنکه در اوجِ لقا می پرستمت
امشب به پیشگاهِ خدا می فرستمت
آنجا که بَد عطر گلش مست می کند
خوشحال بر بام خدا می فرستمت
تا آسمان با دلو جان می برد خدا
من هم شما را سرِ پا می فرستمت
پرواز کن چونکه دو بالت کفِ خداست
من از خدا تا به خدا می فرستمت
سر را به زیر آورم زِ آسمان بده
دسته گلی به من، که تو را می پرستمت
افسوس
چو شب
به راه تو ماندم
که ماه من باشی…
/// م ر ی م ///
من شُکر کنم زانچه خداوند به ما داد
عشقی و فراقی ، سَرِ بر باد
زیبایِ پر از باد
همواره دلت شاد
نِی گیجمو مستم، نِی باده پرستم
نِی لوله ی سیگار نَفَسم بُرده به نَفسَم
معتاد تو هستم، در حصرِ تو حبسم
من پایه یِ پا خور، به دامانِ تو هستم
ای آنکه عزیزی، نا مانده گریزی
ای کاش شَوَم شوهرُ و دامادِ تو روزی
من روی زمینم، خورشیدِ خدایی
درگیر تو هستم، به حقیقت تو سزایی
— م ر ی م —
دلبرِ زیبای من، دل به چپاول زده
بر دلِ بیتابِ خود، از به کجا گل زده؟
قرمزِ گلزار پوش، پرسه خرامان زده
ناخنِ رعنایِ خود، در قدحِ خون زده
عطر دل انگیزِ تو، بر همه جا سر زده
چشمِ درشتت به من، آتشِ خرمن زده
کاش خرابی سرم، بی خبرو سر زده
باز خرامم کفت، گرچه دلت پر زده
بر لبِ من زمزمه، نامِ تو هم دَم زده
برزنِ تو دیده و بوسه به خاکش زده
عقل بسی بر دلم، نق زده و غُر زده
بر دل من باخته، خسته و ماتم زده
دیوار یعنی تکیه گاه!
یعنی یک دنیا صبوری برای خستگی های دیگران !
دیوار یعنی ترک خوردن و از پا ننشستن!
دیوار یعنی دل آویزهای یادگاری…
دیوار یعنی تو … یعنی لبخندت …
یعنی استقامت نگاهت میان این روزها…
این بار من یک بارگی در عاشقی پیچیدهام
این بار من یک بارگی از عافیت ببریدهام
دل را ز خود برکندهام با چیز دیگر زندهام
عقل و دل و اندیشه را از بیخ و بن سوزیدهام
ای مردمان ای مردمان از من نیاید مردمی
دیوانه هم نندیشد آن کاندر دل اندیشیدهام
دیوانه کوکب ریخته از شور من بگریخته
من با اجل آمیخته در نیستی پریدهام
امروز عقل من ز من یک بارگی بیزار شد
خواهد که ترساند مرا پنداشت من نادیدهام
من خود کجا ترسم از او شکلی بکردم بهر او
من گیج کی باشم ولی قاصد چنین گیجیدهام
از کاسهٔ استارگان وز خون گردون فارغم
بهر گدارویان بسی من کاسهها لیسیدهام
من از برای مصلحت در حبس دنیا ماندهام
حبس از کجا من از کجا مال که را دزدیدهام
در حبس تن غرقم به خون وز اشک چشم هر حرون
دامان خون آلود را در خاک می مالیدهام
مانند طفلی در شکم من پرورش دارم ز خون
یک بار زاید آدمی من بارها زاییدهام
چندانک خواهی درنگر در من که نشناسی مرا
زیرا از آن کم دیدهای من صدصفت گردیدهام
در دیده من اندرآ وز چشم من بنگر مرا
زیرا برون از دیدهها منزلگهی بگزیدهام
تو مست مست سرخوشی من مست بیسر سرخوشم
تو عاشق خندان لبی من بیدهان خندیدهام
من طرفه مرغم کز چمن با اشتهای خویشتن
بیدام و بیگیرندهای اندر قفس خیزیدهام
زیرا قفس با دوستان خوشتر ز باغ و بوستان
بهر رضای یوسفان در چاه آرامیدهام
در زخم او زاری مکن دعوی بیماری مکن
صد جان شیرین دادهام تا این بلا بخریدهام
چون کرم پیله در بلا در اطلس و خز می روی
بشنو ز کرم پیله هم کاندر قبا پوسیدهام
پوسیدهای در گور تن رو پیش اسرافیل من
کز بهر من در صور دم کز گور تن ریزیدهام
نی نی چو باز ممتحن بردوز چشم از خویشتن
مانند طاووسی نکو من دیبهها پوشیدهام
پیش طبیبش سر بنه یعنی مرا تریاق ده
زیرا در این دام نزه من زهرها نوشیدهام
تو پیش حلوایی جان شیرین و شیرین جان شوی
زیرا من از حلوای جان چون نیشکر بالیدهام
عین تو را حلوا کند به زانک صد حلوا دهد
من لذت حلوای جان جز از لبش نشنیدهام
خاموش کن کاندر سخن حلوا بیفتد از دهن
بی گفت مردم بو برد زان سان که من بوییدهام
هر غورهای نالان شده کای شمس تبریزی بیا
کز خامی و بیلذتی در خویشتن چغزیدهام
///مولانا
زیبا……
….thanks