کلبه رمانتیک

سر بر شانه خدا بگذار تا قصه عشق را چنان زیبا بخواند
که نه از دوزخ بترسی و نه از بهشت به رقص درآیی
قصه عشق “انسان” بودن ماست . . .

Kindness in words creates confidence. Kindness in thinking creates profoundness. Kindness in giving creates love.Spread love everywhere you go. Let no one ever come to you without leaving happier.

Love is friendship that has caught fire. It is quiet understanding, mutual confidence, sharing and forgiving. It is loyalty through good and bad times. It settles for less than perfection and makes allowances for human weaknesses.

13 نظرات
By Mehdi
  1. مجید گفت:

    بابت گل ها بسیار متشکرم.

  2. مجید گفت:

    — م ر ی م —
    رهایم نکن

  3. مجید گفت:

    *** م ر ی م ***
    ستاره باران کن، شب سیاهم را
    به نور روشن کن، دو چشم تارم را
    به سر همه باروت، به لب همه آبت
    به آتشم بکشان، به دامن داغت
    یه چوب کبریتم، که سر بمالیده
    زبان پُر آتش، به خویش بالیده
    رسید شامو شبم، محبت آن کو؟
    به آسمان تو بگو، ستاره باران کو؟
    دوباره تا فردا، به بوسه مشغولم
    کنار بازو را ، دوباره می بویم

    • mehdiipek گفت:

      اغلب مردم با چنان عجله و شتابی به سوی داشتن یک   

      زندگی خوب حرکت می کنند

       که بی تفاوت از کنار آن رد می شوند

  4. مجید گفت:

    … م ر ی م …
    زیرِ چترِ تو نشستن…همه آرزویِ من بود
    اسمتو زمزمه کردن…رمزِ آرامشِ من بود
    من برایِ بردن تو…همه دنیامو می بازم
    آرزوهاتو بگو تا…همه دنیاتو بسازم
    منه خیس از آبِ باران…با زبانِ بی زبانی
    تو همان ابرِ سپیدی…تو عذابِ آسمانی
    چه بسا ترسیده بودم…که مرا از خود برانی
    منو پروازِ تو، ای کاش…کفترِ بامم بمانی
    همه جان سیا سفیدم…همه تن تو رنگِ عشقی
    به دلِ تو پا بگیرم…که مگر شَوَم بهشتی
    تا بزن لباسِ خود را…بعد شبهای عروسی
    که وصیت کرده ام من…به تنم کفن بدوزی
    من اگر گیرِ زمینم…تو عروسِ آسمانی
    تو بپر از بامِ بالا…تو که سربلندمانی
    به لبِ صورتیِ تو…قَسَمت دهم به آبی
    که بجز عطرِ تنِ تو…می نبویم هیچ بادی

  5. مجید گفت:

    — م ر ی م —
    قصد جفاها نکنی ور بکنی با دل من

    وا دل من وا دل من وا دل من وا دل من

    قصد کنی بر تن من شاد شود دشمن من

    وانگه از این خسته شود یا دل تو یا دل من

    واله و مجنون دل من خانه پرخون دل من

    بهر تماشا چه شود رنجه شوی تا دل من

    خورده شکرها دل من بسته کمرها دل من

    وقت سحرها دل من رفته به هر جا دل من

    مرده و زنده دل من گریه و خنده دل من

    خواجه و بنده دل من از تو چو دریا دل من
    //
    مولانا

    • mehdiipek گفت:

      یــاس فلسفــــی شاعــرانه مـــن میگــــــه 

      زندگـــی در حقیقت مثــل قهـــــوه ســــــت

       سیـــــاه و تلــــــــخ و داغ

      اما میشه توش شیر ریخت تا روشن بشه

      میشه توش شــــکر ریخت تا شیرین بشه

      و میشه کمی صبـــــر کرد تا خنک تر بشه

  6. مجید گفت:

    —م ر ی م—
    کاش در کلبه ی عشق، پنجه ی دستانت
    زخم ها بر سرِ من، می نهاد از داغت
    خون سرخم باشد، طرح ناخن هایت
    من زمینت باشم، آسمانم پایت
    من هوس می نکنم، جز به درگاهِ شما
    آه از فاصله وَ، عشقِ بی پایانت
    من قدمگاه تو را، بوسه باران سازم
    نیستم چیزی جز، خاکی از پاهایت
    وای ازین راهِ دراز، وَ ازین سجده یِ صبر
    که نهادم سر را، سالها در کارَت
    تا اشارت بکنی، من دَوانَم بر سر
    خیره و مبهوتم، چهره ی چون ماهت
    چشمِ نافذ داری، اینک عینک نزنش
    حکم می بُرّیو من، خشت هایِ کاخت
    امرِ خوردن دادی، از شرابِ عشقت
    دادو پرخاش نکن، چشم من قربانت

  7. مجید گفت:

    — م ر ی م —
    اگر مرا رها کنی تو را رها نمی کنم.
    /////////////
    م ر ی م
    رهایم نکن.

  8. مجید گفت:

    پرواز و آسمان را بخاطر بسپار … چه زیبا.
    /// m r y m ///
    ای آنکه بهشت با تو ممکن
    امشب تو به آسمان من باش
    پرواز کنو برقص چون بید
    بادی بزن و کنار من باش
    دادی تو به آب دسته گل را
    خوشحال و رو به آسمَن باش
    ای هشت بهشت زیر پایت
    خبطی بکنو جهنمم باش
    لبخند بزن مرا بمیران
    از خویش نرانو عاشقم باش

  9. سمیرا گفت:

    زیبا….

دیدگاه شما

I THINK OF YOU
I THINK OF YOU