کلبه رمانتیک

نمیدانستم برایت کهنه شده ام ، هنوز مدتی نگذشته که برایت تکراری شده ام
مهم نیست ، برای همیشه تو را از یاد میبرم ،قلبم هم نخواهد، خاطرت را خاک میکنم
تو نبودی لایق من ، تو نبودی عاشق من ، میمانم با همان تنهایی و  غم

Love is a sacred reserve of energy; it is like the blood of spiritual evolution.You don't have to go looking for love when it's where you come from.

Loving others always costs us something and requires effort. And you have to decide to do it on purpose. You can't wait for a feeling to motivate you.Love cures people – both the ones who give it and the ones who receive it.

17 نظرات
By Mehdi
  1. سعیده گفت:

    تا درودی دیگر ، بدرود ..

  2. سعیده گفت:

    به شخصه اینو موافقم :

    عشق، عینکِ سبز رنگی است که انسان
    با آن، کاه را یونجه می بیند!

  3. سعیده گفت:

    زندگی یک کارتن خواب آمریکایی همه مردم آمریکا را شگفت‌زده کرد.
    چندی پیش کارگردانی که بیشتر کارش ساخت کلیپ‌های دوربین مخفی بود یک صد دلاری که تقریبا پول قابل توجهی است را به یک کارتن خواب داد و با دوربینش به طور مخفیانه در پی او بود تا ببیند او با پول چه می‌کند.
    تقریبا همه کسانی که در جریان این کار بودند نظری منفی داشتند و می‌گفتند که او حتما پول را صرف خرید الکل و یا مواد مخدر می‌کند و خلاصه این ‌که با آن سوروسات عیاشی راه می‌اندازد.
    اما کار او تمام مردم امریکا را شگفت‌زده کرد…
    او بلافاصله به سوپر مارکتی رفت و تمام صد دلار را مواد غذایی خرید و سپس به محله‌ای فقیرنشین رفت و هر چه خریده‌بود را بین انها تقسیم کرد…
    آری او به همگان یادآوری کرد که هرگز نمی‌شود از روی جلد کتابی در مورد محتویات آن قضاوت کرد

  4. سعیده گفت:

    ازشیخ هادی نجم آبادی پرسیدند:

    آیا در اسلام موسیقی حرام است؟

    جواب داد:

    آن موسیقی حرام است که
    ازصدای کشیده شدن کفگیر
    بر ته دیگ پلو همسایه غنی برخيزد
    و
    به گوش اطفال گرسنه
    همسایه فقیر برسد…

  5. سعیده گفت:

    از حاتم پرسیدند: بخشنده تر از خود دیده ای؟؟…
    گفت: آری…
    مردی که دارایی اش تنها دو گوسفند بود؛
    یکی را شب برایم ذبح کرد… از طعم جگرش تعریف کردم..
    صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد…!
    گفتند: تو چه کردی؟
    گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم…
    گفتند: پس تو بخشنده تری…!
    گفت: نه، چون او هر چه داشت به من داد!!
    اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم

  6. سعیده گفت:

    پسری با اخلاق و نیک سیرت، اما فقیر به خواستگاری دختری میرود…
    پدر دختر گفت:
    تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد، پس من به تو دختر نمیدهم…!!
    پسری پولدار، اما بدکردار به خواستگاری همان دختر میرود، پدر دختر با ازدواج موافقت میکند و در مورد اخلاق پسر میگوید:
    انشاءالله خدا او را هدایت میکند…!
    دختر گفت:
    پدر جان؛ مگر خدایی که هدایت میکند، با خدایی که روزی میدهد فرق دارد؟؟

  7. سعیده گفت:

    دوست داشتن بعضے آدمها
    مثل اشتباه بستن دکمه هاے
    پیراهن است،
    تا به آخرش نرسے
    نمیفهمے که از همان اول
    اشتباه کرده اے

  8. سعیده گفت:

    گرگی استخوانی در گلویش گیر کرده بود، بدنبال کسی می گشت که آن را در آورد تا به لک لک رسید و از او درخواست کرد تا او را نجات دهد و در مقابل گرگ مزدی به لک لک بدهد.
    لک لک منقارش را داخل دهان گرگ کرد و استخوان را درآورد و طلب پاداش کرد.
    گرگ به او گفت همین که سرت را سالم از دهانم بیرون آوردی برایت کافی است.

    وقتی به فرد نالایقی خدمت می کنی باید تنها انتظارت این باشد که گزندی از او نبینی!!!!

  9. سعیده گفت:

    شمع به کبریت گفت:
    از تو میترسم تو قاتل منی
    کبریت گفت
    ازم نترس
    از ریسمانی بترس که در دل خود جای دادی!

    عامل نابودی انسانها تفکرات منفی خودشان است

  10. سعیده گفت:

    فیلسوفی ستمدیده برای دادخواهی نزد پادشاهی رفت و هر چه التماس کرد، موثر نشد. ناچار بر قدم های پادشاه افتاد و دادخواهی را تکرار نمود. شاه خشنود شد و حاجت او را برآورده ساخت. جمعی به ملامت فیلسوف لب گشودند و او را سرزنش کردند که از مانند تو حکیم و شخصیت بزرگی، این چنین کاری سزاوار نبود.

    او در جواب گفت: شما نمی دانید که گوش پادشاه ، در پایش بود؛ از این جهت، مرا چاره ای جز این نبود!

    راستی گوش شما کجاست؟!!
    کسی که میخواهد شما حرف او را بشنوید، چه باید بکند..؟

  11. سعیده گفت:

    فقط تاریکی مـے‌داند
    ماه چقدر روشن است

    فقط خاک مـے‌داند
    دست‌های آب، چقدر مهربان

    معنی دقیق نان را فقط آدم گرسنه مـے‌داند

  12. سعیده گفت:

    این نوشته ( شهاب حسینی ) خیلی زیباست:
    اگر کسي تو را با تمام مهربانيت دوست نداشت؛
    دلگير مباش که نه تو گناهکاري نه او!
    آنگاه که مهر مي ‌ورزي مهربانيت تو را زيباترين معصوم دنيا مي‌کند … پس خود را گناهکار مبين.
    من عيسي نامي را مي شناسم که ده بيمار را در يک روز شفا داد و تنها يکي سپاسش گفت!!!
    من خدايي مي شناسم كه ابر رحمتش به زمين و زمان باريده ، اما فقط يکي سپاسش مي گويد و هزاران نفر کفر !!!
    پس مپندار بهتر از آنچه عيسي و خدايش را سپاس گفتند ،از تو براي مهربانيت قدرداني مي کنند.
    پس از ناسپاسي هايشان مرنج و در شاد کردن دلهايشان بکوش… که اين روح توست كه با مهرباني آرام ميگيرد .
    تو با مهر ورزيدنت بال و پر ميگيري …
    خوبي دليل جاودانگي تو خواهد شد …
    پس به راهت ادامه بده،
    دوست بدار نه براي آنکه دوستت بدارند …
    تو به پاس زيبايي عشق ، عشق بورز و جاودانه باش…

  13. سعیده گفت:

    سلام ..
    شبتون بخیر ..

  14. سارینا گفت:

    $*******%%%%********%%%%************$
    گاهی دور بودن به معنای فراموش کردن نیست….
    گاهی ترسیست از عاشق شدن…
    گاهی آزمودن دل در جدا شدن…
    گاهی فرصتیست برای دلتنگتر شدن…..
    $********%%%%********%%%%***********$

دیدگاه شما

I THINK OF YOU
I THINK OF YOU