آرزویم این است که بهاری بشود روز و شبت
که ببارد به تمام رخ تو بارش شادی و شعف
و من از دور ببینم که پر از لبخند است :
چشم و دنیا و دلت !
Those who have never known the deep intimacy and the intense companionship of mutual love have missed the best thing that life has to give.Love yourself first and everything else falls into line. You really have to love yourself to get anything done in this world.


Loved. You can't use it in the past tense. Death does not stop that love at all.The sweetest noise on earth, a woman's tongue; A string which hath no discord.There is only one kind of love, but there are a thousand imitations.
خسته نبا شید….خوشحالم که لبخند دارید……خداروشکر همین کافیهه…
خودمونیما یه ماه نبودم تنبل شدید…دیر جواب میدید…
….تنبلی نداریماااااا….
هم پروژه ..هم ماموریت …هم جواب نظرااااااا…..این دیگه مشکل شماس…خخخ…نبودم از دسم راحت بودینا……من گناه دارم منتظر م نزارییییین…….من اینجا رو یه کوچولو اب و جارو کنم یه دسمال بکشم به پنجرها…..کاش موزیکشم دس خودم بود عوضش میکردم…دیگه زحمت یه موزیک ترکیم باشما البته اخر شب..ممنون که لبخند زدی …..خب این جارو رو کجا گذاشتممممم….
ممنون
سلام خیلی ممنون….. راستش این روزا خیلی سرم شلوغه پروژه های کاری متعددی دارم مثل قبل شاید نتونم در خدمت دوستان باشم باید ببخشید میبینید که هر هفته یا چند روز چند تا مطلب میزارم….معذرت….
ما که همیشه میخندیم
سلام!
“”دنیا نیازمند انسان های خوش بین و بدبین است؛
زیرا آدم های خوش بین هواپیما می سازند؛
و آدم های بدبین چترِنجات …!””
آپم… منتظر حضورتون هستم.
بسیار ممنون
نخیر نخیر…قبول نیس…من به حال خودم تاسف خوردم که با کلی ذوق اومدم ولی با مدل جواب دادنتون قلبم درد گرف من از دیشب تا غروب داشتم گریه میکردم…چون انتظاراخم کردنو نداشتم….بگذریم یه لبخند بزار ببینم مدیرمون هنو مهربونه ایاااااا؟؟؟؟
سلام…..من که بد اخلاق نبودم از همون اول حضورتون رو خیر مقدم گفتم…… شما به حال من تاسف خوردی
*****%%%%%******%%%%%***
نه من می مانم و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی…
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند…
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز…
*****%%%%%******%%%%*************
متاسفم…………………..
چقد محکم زدید درد گرف…ممنون
اما اینجا مث خیلی ها برای من نبود ….
همیشه قدردان محبت های شما هستم و خواهم بود
عجب …مثل خیلی ها !!!!….راس میگید مثل خیلی ها…..
باشه مثل خیلی هاااا….
تابلوهه دیگه قهرین باشه….
قهر چرا…..شما هر موقع میخواهید می آیید و هر موقع هم میخواهید میرید مثل خیلی ها
دیگه قهر برای چی
الان ینی قهرین با من….. 🙁
سلام…. خیلی خوش اومدین
*****%%%%%***************************%%%%%*******
لحظه دیدار نزدیک است،باز من دیوانه ام مستم ،
باز میلرزد دلم دستم، باز گویی در جهان دیگر ی هستم،
اه نخراشی به غفلت گونه ام را تیغ
وای نپریشی صفای زلفکم را دست و
آ برویم را نریزی دل ای نخورده مست لحظه دیدار نزدیک است
********%%%%%%%%************%%%%%%%%******
سلام خوبین…..واااااای نفسم گرف …دلم تنگ شد …
اصنم اینجا مال خودمونه هروقتم بخوام میرم هروقتم بخوام میام….
غار نماد تجلی عشق و سازگاریست.
حیواناتی که با زندگی در اعماق این تاریکی ها خو گرفته اند.
دهانه ی ورودی هر غار، مرز علومی جدید است.
دست نخورده ترین قسمت های طبیعت در اعماق غارهای سیاه و تاریک دیده می شوند.
از سفره های آب زیر زمینی تا بقایای عشق از اولین انسان ها.
کهن ترین عاشقانه ها در غار ها یافت می شود.
به راستی چه جایی امن تر از غار!
گویا خداوند خود انگشتش را در زمین کرده و برای نیاکان ما خانه هایی به شکل غار تقدیم کرده است.
خانه هایی برای نفس کشیدن، عشق ساختن و سکنی گزیدن.
خدایا … سپاس و باز هم سپاس.
یک عمر جان کندم میان خون و خاکستر
من نامهبر بین تو بودم با کسی دیگر
طاقت نمیآوردم اما نامه میبردم
از او به تو، از تو به او، مرداد، شهریور
پاییز شد با خود نشستم نقشهای چیدم
میخواستم غافل شوید از حال همدیگر
با زیرکی تقلید کردم دستخطش را
یک کاغذ عین کاغذ او کندم از دفتر
او مینوشت: آغوش تو پایان تنهاییست
تغییر میدادم: «که از این عاشقی بگذر»
او مینوشت: اینجا هوا شرجیست، غم دارد
تغییر میدادم: «هوا خوب است در بندر»
او مینوشت: ای کاش امشب پیش هم بودیم
تغییر میدادم: «که از تو خستهام دیگر»
باید ببخشی نامههایت را که میخواندم
در جوی میانداختم با چشمهایی تر
با خود گمان کردم که حالا سهم من هستی
از مردهریگِ این جهان بی در و پیکر
آن نقشه باید بین آنها را به هم میزد
اما به یک احساس فوقالعاده شد منجر
آن مرد با دلشوره یک شب ساک خود را بست
ول کرد کار و بار خود را آمد از بندر
دیدید هم را بینتان سوءِتفاهم بود
آن هم به زودی برطرف شد بیپدرمادر
با خنده حل شد آن کدورتهای طولانی-
این بین و بس من بودم و یک حس شرمآور-
شاید اگر در نامهها دستی نمیبردم
آن عشق با دوری به پایان میرسید آخر
رفتی دوچرخه گوشهی انباریام پوسید
آه از ندانم کاریات، ای چرخ بازیگر!
شاید تمام آنچه گفتم خواب بود اما
من مردهام در خویش بیدارم نکن مادر
هنوز هم لبم مرطوب است .
ابرهای شهر من عاشقانه یکدیگر را در آغوش می کشند … دیشت از ازدیاد عشق خطا یی سر زد …
و از وصلت ابرها با یکدیگر سیلی خروشان بر شهر من زد.
من هنوز لبم را بر شیار مرطوب دره ها می زدم.
تا عشق را بچشم …
اما سیل بر صورتم سیلی زد….
مرا برد به خانه ام…..و به گل نشاند.
اما….
خدایا … هنوز دوستت دارم… هنوز هم می پرستمت.
تقدیم به سیل زدگان شمال کشور.
خداوند انشاء الله سریع مشکلاتشان را حل کند